همچون نسیم بر تن و جانم وزید و رفت


ما را چو گل دمی به سوی خود کشید و رفت

بر دفتر خیال پریشان من شبی


با کلْک عشق، خط تمنا کشید و رفت

در آسمان خاطرم آن اختر امید


دردا که چون شهاب طلایی دوید و رفت

بر گو، خدای را، به دیار که می دمد


آن صبح کاذبی که به شامم دمید و رفت

یاد شکیب سوز تو- ای آسنا- شبی


در موج عطر بستر من آرمید و رفت

در آفتاب لطف تو تا دیگری نشست


چون سایه عاشق تو به کنجی خزید و رفت

ترسم چو باز آیی و پرسم ز عشق خویش


گویی چو شور مستیم از سر پرید و رفت

سیمین! اگر چه رفت و تو تنها شدی ولیک


این بس که در دلت شرری آفرید و رفت.